loading...
new Poetry

در فراسوی مرز های تنت تو را دوست می دارم
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی آب و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل،
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرّر کن
...
در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست می دارم
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور و تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وامی گذارد
چنان روحی که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد
...
در فراسوهای عشق تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ

در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده


(احمد شاملو)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک، همچون گلوگاه پرنده ای، هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند؛ سالیان بسیاری نمی بایست دریافتن را ، که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 74
  • کدهای اختصاصی

    اسلایدر