loading...
new Poetry

قصدم آزار شماست
اگر این گونه به رندی با شما سخن از کامیاری خویش در میان می گذارم
مستی و راستی
به جز آزار شما هوایی در سر ندارم
اکنون که زیر ستاره دور
بر بام بلند
مرغ تاریک است که میخواند
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا
و پناه  از توفان را بردگان فراری حلقه بر دروازه سنگین زندانِ اربابانِ خویش بازکوفته اند
و آفتابگردان های دو رنگ، ظلمتگردان شب شده‌اند
و مردی و مردمی را همچون خرما و عدس به ترازو می سنجند با وزنه‌های زر
و هر رفعت را دستمایه زوالی است
و شجاعت را قیاس از سیم وزری می‌گیرند که به انبان کرده باشی
اکنون که مسلک خاطره‌ئی بیش نیست
یا کتابی در کتابدان
و دوست نردبانی است که نجات از گودال را پا به گرده او می‌توان نهاد
و کلمه ی انسان طلسم احضار وحشت است
و اندیشه آن کابوسی که به رؤیای مجانین می‌گذرد
ای شمایان!
حکایت شادکامی خود را
من

رنجمایه جان ناباورتان می‌خواهم


(احمد شاملو)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک، همچون گلوگاه پرنده ای، هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند؛ سالیان بسیاری نمی بایست دریافتن را ، که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 70
  • کدهای اختصاصی

    اسلایدر