مرا
تو
بی سببی
نیستی
به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
پس پشت مردمکانت فریاد کدام زندانی است
که آزادی را به لبان برآماسیده ی گل سرخی پرتاب می کند؟
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست
...
نگاه از صدای تو ایمن می شود
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی
و دلت
کبوتر آتشی ست
در خون تپیده
به بام تلخ
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!
(احمد شاملو)