loading...
new Poetry

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب، سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
گیسشون قد کمون، رنگ شَبَق
از کمون بلند تَرَک
از شَبَق مشکی تَرَک
روبروشون، تو افق، شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیاه قلعه ی افسانه ی پیر
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله ی شبگیر می اومد
...
پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین
مرغ پر بسته شدین
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟
...
پریا هیچی نگفتن
زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
...
پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد؟
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیوه میاد یه لقمه خام می کندتون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
...
شهر ما صداش میاد
صدای زنجیراش میاد
...
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سپیدم ببینین:
اسب سپید نقره نعل
یال و دمش رنگ عسل
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
...
امشب تو شهر چراغونه
خونه ی دیوا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه ی خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
شهر جای ما شد!
...
عید مردماس، دیو گله داره
دنیا مال ماس، دیو گله داره
سفیدی پادشاس، دیو گله داره
سیاهی رو سیاس، دیو گله داره
...
پریا!
دیگه توکِ روز شیکسته
درای قلعه بسته
اگه تا زوده بلند شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم
ببینین:
صداش میاد
جینگ و جینگِ ریختنِ زنجیر برده هاش میاد
آره!، زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا
پوسیده ن، پاره می شن
دیوا بیچاره میشن
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمک زار می بینن
عوضش تو شهر ما
آخ! نمی دونین پریا!
درِ بُرجا وا می شن
برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن
ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیلی می شن، شُرشُرشُر!
آتیش میشن گُرگُرگُر
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله
آتیش! آتیش! چه خوبه
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوزِ تب نمونده
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
...
الان غلاما وایسادن
که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن، وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
حمومک مورچه داره، بشین و پاشو در بیارن
قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو در بیارن
...
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تون، وای وای تون!
...
پریا هیچی نگفتن
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
...
پریای خط خطی، لخت و عریون پاپتی!
شبای چله کوچیک که تو کرسی چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد، صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گفت حرفای سر بسته می گفت
قصه سبز پری، زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون
شمائین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه ی خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه!؟
...
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه
دنیای ما -  هی هی هی
عقب آتیش - لی لی لی
آتیش می خوای بالا تَرَک
تا کف پات تَرَک تَرَک
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
...
خوب، پریای قصه!
مرغای پر شیکسته!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود!؟
کی بهتون گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما!؟
قلعه ی قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین!؟
...
پریا هیچی نگفتن
زار و زار گریه می کردن پریا
مثل ابرای بهار گریه می کردن پریا
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون
پریا جیغ زدن، ویغ زدن
جادو بودن، دود شدن
بالا رفتن، تار شدن
پائین اومدن، پود شدن
پیر شدن، گریه شدن
جوون شدن، خنده شدن
خان شدن، بنده شدن، خروس سر کنده شدن
میوه شدن، هسته شدن، انار سر بسته شدن
امید شدن، یاس شدن، ستاره ی نحس شدن
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره
می بینم و حاشا می کنم
بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم
از جادو سنگ نمی شم
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تُتُق زد
شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم
از اونورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن
همپای آواز می زدن
دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
آزادی رو غفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
هاجستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم
...
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود
...
قصه ما به سر رسید
کلاغه به خونه ش نرسید
هاچین و واچین

زنجیرو ورچین!


(احمد شاملو)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک، همچون گلوگاه پرنده ای، هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند؛ سالیان بسیاری نمی بایست دریافتن را ، که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 71
  • کدهای اختصاصی

    اسلایدر