loading...
new Poetry

بر شانه ی من کبوتری ست که از دهان تو آب می خورد
بر شانه ی من کبوتری ست که گلوی مرا تازه می کند
بر شانه من کبوتری ست با وقار و خوب، که با من از روشنی سخن می گوید
و از انسان، که رب النوع همه ی خداهاست
من با انسان در ابدیتی پر ستاره گام می زنم
...
در ظلمت حقیقتی جنبشی کرد
در کوچه مردی بر خاک افتاد
در خانه زنی گریست
در گاهواره کودکی لبخندی زد
آدم ها هم تلاش حقیقت اند
آدم ها همزاد ابدیت اند
من با ابدیت بیگانه نیستم
...
زندگی از زیر سنگ چین دیوارهای زندان بدی سرود می خواند
در چشمِ عروسک های مسخ٬ شب چراغِ گرایشی تابنده است
شهرِ من رقصِ کوچه هایش را باز می یابد
هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بی جواب نمانده است
...
به صداهای دور گوش می دهم
از دور به صدای من گوش می دهند
من زنده ام
فریاد من بی جواب نیست
قلبِ خوبِ تو جواب فریاد من است
مرغ صدا طلائیِ من در شاخ و برگِ خانه ی توست
نازنین ! جامه ی خوبت را بپوش
عشق٬ ما را دوست می دارد
من با تو رؤیایم را در بیداری دنبال می گیرم
من شعر را از حقیقت پیشانیِ تو در می یابم
با من از روشنی حرف می زنی
و از انسان که خویشاوند همه ی خداهاست
با تو، من دیگر در سحر رؤیاهایم تنها نیستم


(احمد شاملو)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک، همچون گلوگاه پرنده ای، هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند؛ سالیان بسیاری نمی بایست دریافتن را ، که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 25
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 81
  • کدهای اختصاصی

    اسلایدر